بر آستانهی دوزخ،
فرود آمدیم.
در لایههای برزخ،
زبانها را منجمد میکردند
تا هزارهی دیگر،
در «هول هاویه» لب بگشایند
سر شار،
از میوههای خواب!
عشق،
در فضای پیش از فرود،
یخزده بود
نه ایمان مانده بود و
نه خاطره!
اسبی برهنه،
بر آستانهی دوزخ،
ایستاده بود.