کتاب ها

Books

اشعار

poetry

صوت ها

audios

ویدئوها

videos

بیوگرافی

متولد ۱۳۶۰، مشهد.

مجموعه ی منتشرشده: «این اسمش زندگیست»

تقدیم

«من چون درختی، روی سخنم با درخت‌هاست»  
بیژن جلالی

تقدیم:
به اتاقی که خالی و سرد است
بعدِ من توی خانه‌ی پدری
خواب دیدم دوباره بچه شدم
«نانِ سنگک به دست»، پشت ِ دری

خاطراتم به راه افتادند
[حرکتِ سرب ِ داغ توی سَرَم]
رشد کردم برای خود روی-
سنگ ِ قبری که زیرِ آن پدرم...

رفت و یک اسم شد، ته ِ ذهنم
یک عدد مثل ِ شیش و هفت و هشت
من به صندوقِ پُست بدبینم
نامه‌ها از تو داشت برمی‌گشت

به تو پیوند داده‌اند، ببین
زندگیِّ عجیب و سختم را
بو کشیدند دسته های تبر
نسبتی دووور با درختم را

در سَرَم روزنامه‌ها تعطیل
در سرِ من تظاهرات شده
تهِ یک عصرِ جمعه‌ی دلگیر
به دلم رفتنت برات شده
توی مغزم جنازه می‌بردند
از سرِ عشق بوی دود آمد
خم شدم تا که نشکنم اما
ضربه‌ها پشت هم فرود آمد
***
بچگی کردم و بزرگ شدم
مثلِ یک زخم، روی یک بازو
یک عروسک کنار تختم بود
جای آن را گرفته یک چاقو

بچگی‌های توی دسترسی
که خدا در کتاب دینی بود
به حقیقت دچار شد مغزم
عشق هم مثل جنسِ چینی بود

خطِّ دستان من عوض می کرد
آخرِ داستان ِ زشتم را
تهِ فنجان ِ قهوه می شستم
تیرگی‌های سرنوشتم را

خو گرفتم به این شبِ تاریک
از زمان خسته، از زمین خسته
ناامیدی همیشه هم بد نیست
تکیه دادم به یک درِ بسته!
***
برف و باران و گریه می‌شوید
در من این سنگ قبرِ غمگین را
می‌برم با خودم به تنهایی
بعد از این یک غروبِ سنگین را

شاخه‌هایم به خاک برگشتند
به شکستی که توی ذاتم بود
زندگی، زندگیِّ مسخره‌ای
پشتِ سر در پی نجاتم بود...

زهرا معتمدی