شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

سال‌های بدخو

باز امشب دو‌باره می‌چینم سفره و چای قند پهلو را
تا کنار تو من مرور کنم چار فصل پر از هیاهو را
پلک شب تا دم سحر باز است بر نگاه غریب یک کودک
قصه و شعر نیز گرم نکرد، امشب از طفل، پشت و پهلو را
دخترک باز خواب می‌بیند یک بغل نان گرم در سفره
تا  مگر در خیال گرم کند دور آتش دو دست و بازو را
سهم ما از تمام این تقویم مرگ در یک شب زمستانی است
تو بیا و تمام کن یک روز  قصه ی سال‌های بدخو را
دست‌های مرا بگیر و ببر، تا به آن سوی کوه و قله‌ی قاف
تا که از دست و پای باز کنیم یک به یک رشته‌های جادو را

زینب بیات

شعرها

گاهی به این‌جا می‌رسم

گاهی به این‌جا می‌رسم

محمود معتقدی

زیبایی‌اش را به خیابان می‌برم

زیبایی‌اش را به خیابان می‌برم

سیمین رهنمایی

شانم داوەتە بەر خۆر و

شانم داوەتە بەر خۆر و

میلاد امان الهی

آیینه می پرسد: چطوری؟!

آیینه می پرسد: چطوری؟!

بابک دولتی