دیگران در جمع و من در پیلهام راحتترم
این زمان از بال یک پروانه کمطاقتترم
مثل شهری مرده با تنهاییام خو کردهام
از غروب جمعهی پاییز هم خلوتترم
کفر نعمت میکنم یا نه؟ نمیدانم، ولی
من به دنیا از غبار گور بیرغبتترم
یک نفر همدرد خود در شهر میجویم که نیست
در وطن هر لحظه بیش از پیش در غربتترم
واژهها را میبرم از خاطرم یک در میان
چند وقتی میشود از سنگ کمصحبتترم