فکر کن کوه باشی و هر صبح تیشهای از کمر خورده باشی
فکر کن سرو باشی و جایِ رزق و روزی تبر خورده باشی
فکر کن شیر باشی و هر روز دشت در زیر پایت بلرزد
با تمام شکوهی که داری طعنه از گاو و خر خورده باشی
فکر کن مثل آواز گنجشک در طلوعی دلانگیز باشی
از بدِ بخت اما به تور عدّهای کور و کر خورده باشی
فکر کن مثل خورشید دائم پادشاهی کنی بر جهانی
از قضا با حضورت به ذوقِ چند خفّاش بر خورده باشی
حالم این است از این تلختر نیز، خستهام قدر صدها نفر نیز
حسرتم را نفهمی مگر که دشنهای از پدر خورده باشی!