گفتی خوشبختی؟
و من
خودم را دیدم
که سالها
با دستان بسته
در باد دویده بودم
هنوز جای سیلی دشت
روی صورت اسبان
شیهه می کشید
هنوز عشق
شبدر چهار پری بود
که دختران جستوجو می کردند
و آنکه باید میآمد و
یال وحشی مرا کنار میزد
همیشه در اتاق دیگر
رو به تلویزیون روشن
خواب بود.