شکل رنگ پریدهی هیس
به جای انگشتانِ گریختهات
بر تن وحشیام میپیچید
تا حافظهی راهروها
میان آینه دود میشویم
آه
پشت همین تقویم
از دردها بار برداشته بودم
و میلهها به داغ کردنم میآمدند
بی رقص سایهها
رطوبت ملحفه از خواب پریده بود
لابد شیون به ستاره میآید
که به جرمی نامعلوم
شب را پوست کندند
و شانههای چشم خوردهات
کوچههای تنگ اسفند را میشکافت
از رشد تودههایت در من
پردهای کنار رفت با هزاران خیاط
و دریچهای که هرگز بسته نخواهد شد
در آشوب گیسوان پیرم
با لکنتی تبدار
قیدهایم را جمع میکنم
شاید به تنم لباس خوشبختی بیاید
تا قرنها اعتراف را بههم ببافی
بر خطوط شکسته ارتباط
آیههای سرطانی به رگها میریزند
و لحظههام مثل خونی
توی آوندهایت خواهند دوید.