هی خیره میشوم به صدای زنی که نیست!
[ایـــ... ایستگاهِ بعد... - برادر! - تئاتر شهر]
یک ایستگاه مانده که در هم بغل شویم؛
یک ایستگاهِ ماندهی دیگر، تئاتر شهر!
اینجا هوا کم است... هوای تو البته!
اینجا صدا گم است... صدای تو البته!
من خسته ام... گلایه نکن... زود میرسم...
لطفاً کمی دوام بیاور... تئاتر شهر-
نزدیک میشود به من و من به خندهات،
نزدیک میشوم به تو اینبار پشت خط،
نزدیک میشوم که ببوسم تن تو را،
در یک مکان بی در و پیکر [تئاتر شهر]
این لاکپشت بیسروته کند میرود،
تا من به چشم تو نرسم، کور خوانده است؛
بازیچهی نگاه توام هر کجا که شد،
از بس گرفته نقش تو در هر تئاتر شهر!
لطفاً کمی دوام بیاور... نمک نریز،
بر زخم بیقراری من، توی هر پیام!
تهران کلافهام نکند، گریه میکند؛
ای آرزوی دلهرهآور. تئاتر شهر-
اصلاً تئاتر شهر چرا؟ خسته نیستی،
از انفجار جمعیت مردهی جوان؟
از گریهی ترنس بلوغیده در خفا؟
از ساز و برگ نشئه شدن در تئاتر شهر؟
یک سر بزن به سالن قشقایی و بخند!
خمیازهی هنرور و بیننده دیدنیست؛
دنیا نمایشیست که خمیازه میکشد،
ما بین هر قرار دو تا خر، تئاتر شهر-
نزدیک میشود به من و من به اخم تو!
نزدیک میشود... تو ولی خستهای! برو!
برگرد و با تمام خودت پشت پا بزن،
بر انتظار من! به خودت! بر تئاتر شهر!
ما آخرین صدای غمانگیز خندهایم؛
در آخرین مسیر غمانگیز خاطره!
یک روز مردهی من و تو راه میروند،
یا دور انقلاب و یا در تئاتر شهر.