به ابوالفضل مولانا
دهان ما چون که خاک میپذیرد بر خاک
جوی ندیده صدای شنیده به دریا خواهد برد
که استخوان صدف، تیرگی پدید نیارد
به چشمها و به گردنهای تمامْ آویختن
از گردهی خویش
بر خاکهای مستها
چون که صدای بریده بخواهد
زبان سوخته را ببرَد بر باد
تا که باد
خود سخن از بام گورها خواهد گفت
که هر شب از شمع سوخته خالی شدند و
پر نشدند از جز آفرینش
بیماران