مرا برای تماشا به انتهای باغ ببر
به دنج کاهِ جدا
کفش
جدا
پنج و پاشنه بر کف نهر نهیم
تا
شلاق آب
تسخیر صدای ترد شود
زیرا زمزمهی زنبوران
علف را خرد نمیکند دیگر
آواز چهر عاشق توست
میپراشد
آنجای باد خشنود
بخشندگیات
به پیرهن خیس
بپیما
دست را بر پوست
چنانکه در نفس آه
ماه بوزد
باریکه به وسواس
طی شود
به نوازش بال پروانه
قلب
فراتر از نهر
به قلب اندوهگین
بوسه زند
جای بیواسطه تن
گل تازه