به مرکب رویت
ستاره بودم و مرجان
بر این هوا که بمانم
به سختی جان
تو از کدام آهو گریختی
که آفتاب دیدن تو
در این سپیدهی بینام
غریزه بوده و شبنم
به خاره ی خام
به وقت لبهایت
ببوس پرچم رویم
که خواب خفتهی صبح
در این حوالی اندوه
به شکل و شمایل
به موقع خصم
نگاه عاطفی باد
و کولی چشمت
همیشهی اندوه
تابِ باران است
کنار خستگی و خواب
ماهِ مراقب
این هد هد هوا ...
و نامِ حادثه
نامت