غصهام را شانهي ديوار ميداند كمي
درب اين سلول لاكردار ميداند كمي
وزن تنهايي من را مثل يك زندانيِِ
بيملاقاتي، طناب دار ميداند كمي
حال غمگين مرا كاخ خراب بم - كه شد
آسماني بر سرش آوار - ميداند كمي
معني اين را كه سهمم از رسيدن ، «رفتن» است
نيش سرگردان يك پرگار ميداند كمي
زحمت بيهودهام تا مقصدي ناچيز را
كودك بي سرپناه كار ميداند كمي
تلخي آه دمادم را كه با من بود هم
شك ندارم هر نخ سيگار ميداند كمي
سر درون چاه همدردي فرو بردم ولي
تيرهی تنهاييام را غار ميداند كمي