کتاب ها

Books

اشعار

poetry

صوت ها

audios

ویدئوها

videos

بیوگرافی

متولد ۱۳۵۷، بوشهر

مجموعه های منتشر شده:

"چند ورقه مه"، "ماهیان خاکزی" و ...

عاشقانه‌ی مچاله

دیوارهای کاهی به عفونت می‌مانست در زخمِ باز .  هوای کافه تب‌آلود و زن پشت میزِ مستطیلی چوبی بود، و یک صندلی در عرض میز خالی که اگر کسی بر آن می‌نشست بلندی فاصله تا زن به چشمش و بیابان لخت پشت پنجره‌ی بازِ روبه‌رو در دیدرس‌اش می‌آمد.  بر میز، کنارِ آرنج زن، یک دسته رزِ سفید و پیش رویش فنجانی قهوه ، داغ...
 که این داستان را 
ورود ناگهانی یک اسب 
                 به بسترِ شعر انداخت
زن ایستاد
زن که فکر می‌کرد
در داستانِ یک مقلدِ مبتدیِ نثر «گلستان » و سبکِ «همینگوی»
 حاضر شده‌است  
و عنقریب مردی تو می‌آید
با کتِ کبریتی و سیگارِ روشن
                           _زر یا  بهمن_
و تمام وقت باید
در این کافه‌ی دم‌کرده
 دیالوگ بگوید و بشنود،
حالا ناغافل
ایستاده بود روبه‌روی اسبی سفید
برهنه و بی‌زین
که چشم‌های سوزانش
به دو شب 
در فاصله‌ی اندک عشقبازی می‌مانست
زن نمی‌دانست شاعر
چه خوابی برایش دیده
         و شاعر نمی‌دانست که شعر چه خوابی...
اسب آمد نزدیک، نزدیک‌تر 
زن آمد نزدیک، نزدیک‌تر
و چشم‌های اسب را بازشناخت
و درچشم‌های اسب، خود را 
وآه کشید 
و آهِ آرامِ یک زن 
معادل است با شیهه‌ی بلندِ یک اسب 
ای اسب 
که همیشه رهسپارشدن بود‌ه‌ای و رفتن  
اما من به‌جز زنِ منتظر  
                چه می‌توانم باشم؟
 کاش  
  در شعر «آتشی» به هم می‌رسیدیم
و در «اسب سفید وحشی» 
به تکثیرِحافظه‌ها می‌پیوستیم 

 امروز عصر بخت، یاری کند 
دو سطر در صفحاتِ روبه‌روی هم می‌ایستند،
 باد که بوزد 
چه بوسه‌ها که به هم نمی‌رسد 
و کتاب بسته شود  
چه آغوش‌های مضطربی که 
                     درتاریکی گشوده نمی‌شود...
که اسب، شیهه‌کشان
 به پیشباز زلزله
بر دو پا به هوا برخاست
و کافه با دیوارهای عفونی وهوای تب‌آلود
با فنجانِ قهوه،صندلی خالی  
میزِ  مستطیلی  
دسته گل سفید و زن
و پنجره واسب 
 مچاله و له شد
                   در مشت من!

رضا جمالی حاجیانی