این فقط یک درد بود یا جدایی
گمنامیِ نامی است که از آن تنها
شماره ی پروازی سوخته را می شود شنید؟
اما چه ایستاده از عشق
زیر آن زانوی خاکسترریز
و تفاوت یک مقبره با قبر،
انتهای مرگی که آن قدر
تویش، زنده مانده بودند؟
از ایوان های شکنجه
شهید می برند
در ژرفای خون، غار می تند
با دی ان ای های تجمیعی و صدای جمعی ِ اشک
همه چیز در این آزمایش ها دخالت می کند
انگشتری که دکمه را می فشارد
فرمانی که پنجره را می بندد
و با گستره ی بتن در چشم
آنچه از قعر بالا بیاید
لاشه ی ساکنان بر گدازه است.
درد
غارها را می بوسد و با استخوان ها می خوابد
با شکاف و شبانه ی گوشت
خون ِ متورم در جامهدان می زند
و باد
بر آن تَرَک ها می گرید
که بازنخواهند گشت
به کوزه ای که از آن کوچیده بودند.