کیلومترها راه آمدهام از خواب به حال
نه دیوارها کویر شدند
نه فرشها بیایان
و صندلیهای لجوج بر درخت بودن پافشاری میکنند
سر بر کدام شانه بگذارم؟
که صدای هقهقام، شیون شترهای بیابان نباشد
با پیراهن بلند قبیلهام
نخلستان را در آغوش میکشم
تو پنداری مترسکی هستم مصلوب در میان فرش
رو به صندلیهای آشپزخانه در تحصن ظروفِ سفالی
مرد نشسته بر اسب چوبی
نه نزدیک میشود
نه دور
تنها جای حوری درخت میکشد
جای فروغ درخت میکشد
جای لیلی، جای من،
جای زنانی که در باران با آنها خوابیده و نخوابیده
درخت میکشد، درخت میکشد، درخت
شاخههایمان بههم میرسد و قیام میکنیم
با موهای گره خورده
سر بر شانهی هم میگذاریم
شانهای مییابم با بیست دندانهی موازی
سر بر کدام دندانه بگذارم
وقتی در نبودنت با صندلیها معاشقه میکنم
سهراب سوار بر اسب چوبیاش
نقاشیاش را برمیدارد و دور میشود
دور میشود در قیام جنگل
با زنانی که از موهایشان آویزانند
از پیراهنهایشان آویزانند
بازگشتهاند به دوران جنینی
سر بر شانهی جفت گذاشته و آرام میگریند