شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

جاده

بر تپه‏ای از این دوردست‏ها
سوت ممتدِ قطاری شکسته می‏شود
دختری متولد می‏شود
با النگویی سفید در دست
و گل سرخی در موهایش 


دخترك فکر می‌کند جِلسومیناست 
و یک نفس می‏دود روی نقشه‌ی جغرافیا  
                   یا روی جاده‏ی بی‏انتها
                   یا...
و  زامپانویی که منم 
من فکر می‏کنم
روی جاده‏های بی‏انتها همه‏ی دختران زمین جلسومینا می‏شوند
و جهان مزه‏ی توت و تمشک می‌گیرد 


کنار یک مهمانخانه‌ی کوچک سرراهی توقف می‌کنیم
قهوه‏ای      پاکت سیگاری و      قرص نانی سفارش می‏دهیم
و به رنگ‎های تابلویی نگاه می‏کنیم
که دارند می‏ریزند
انگار باد وزیده ‏است
و ما مسافران خوشحالی هستیم
که تا آبادی راهی‏ برایمان باقی نمانده‏ است


ما نان و پنیر و سبزی‏های تازه‏ای که چیده بودیم
به هم تعارف کردیم
فروشنده‏های دوره‏گرد نان و شراب می‏فروختند
ما با هم جشن کوچکی گرفتیم
دخترك سپید‌پوش بود
دخترك راهبه‏ای سپید‌پوش بود
که شام آخرش را با من جشن گرفت


سوت ممتدِ قطار شکسته شد
گوسفندی سفید در جاده متوقف شد
سیاه شد
خرگوشی تیز پرید توی چشم‏هایم
سیاه شد

رضا طاهری

تک نگاری

شعرها

آنْـدیگَری

آنْـدیگَری

جمال‌الدین بزن

 عشق صورتی کاهگلی دارد

عشق صورتی کاهگلی دارد

مهدی اکبری فر

دو شعر ازفریبا الله وردی

دو شعر ازفریبا الله وردی

فریبا اله وردی زاده

آن زن که می‌خواند و برایش دست می‌زنند

آن زن که می‌خواند و برایش دست می‌زنند

کوروش رنجبر