در آینه بغلی ماشین گمش کردم
و سر از کجاست درآوردم
کوچهها بود و پلها بود و بالا بود و پایین بود و
برهوت بود و سقوط بود و سکوت بود و بود بود و
تکهتکههایم را جمع میکنم
سُمهای بریدهی اسبها را میدوانم
جمجمهام را واضحتر صدا میزنم
اینجا کجا کجا اینجا
سرعت باد در موهای مجعدش به گمانم
گم شده
چرا از تشنجهایم کتیبهای بیرون نکشیدم
بلافاصله افتاد در حاشیههایم
افسوس بلندیست
چرا گورش را گم کرد
و به سطرهای من فکر میکند در سرگردانی
به خطوطی خاکی که سراپا شکستگی دارند
و از افسردگیِ پیراهنم بالا میروند
و به/در تأخیر قطارها زنگ میزنند
و به هیچ و هرگز
در این گهواره گزارشهای تکاندهندهای است
سختتر از حال هم دیگر
لابهلای آهنها و آدمها هاهاااا
چقدر غافلم از قامتِ خمیدهام
چقدر غافل بودم از صفتهای اسب
اسب بودم و غافل بودم
اینجا بودم و آنجا بودم
در این فاصلهها و بلافاصلهها
دارم میروم که گم شوم
به همان سرعتی که در آینه بغلی ماشین گمات کردم
گمام کردم