از سالهای وبا شنیدهای؟
از قحطی نان؟
از غربت؟
از جنگ شنیدهای؟
جهانی اول
جهانی دوم
از خون؟
از غنائم اعراب،
دختران سرزمین من؟
از آتش اسکندر شنیدهای؟
میان دروازهی ملل
آری
من آتش سکندرم
میان سینهی خود
قلبم،
غنیمت اعراب پاپتیست
من ارباب هر دو جنگ جهانیام
سالهاست،
نان ندیدهام
وبا را
میان چشمهایم ببین
نه جنگل، نه کوه
نه دریا، نه رود
چیزی میان فلات مردادیم نمانده است
باز هم،
اگر خواستی بر سرزمین من بتاز