بودن در قاب عکسهایمان
جنجال نمیکرد
و قاصدکها را به خورد باد داده بودیم
تا اینکه
خبر ساز شد مرگ
و نیستی مثل عنکبوتی
از خطوط روزنامهها بالا رفت
پنبه در گوشهای خانه گذاشته بودیم
وقتی که صدای زنگ در
از ابتدای کوچه تا انتهای بن بست هزار بازو
به دنبال ما میگشت
و ما چه میدانستیم بنبست هزار بازو یعنی چه !
کبریتهای یکدیگر را
به آب دهان خیس کرده بودیم
برای تاریکی
و حالا بر مزار یکدیگر شمع روشن کردهایم .
ما باختهایم
و نور محدود آرمیده بر سنگ
این را خوب میداند
بیا عقب بنشینیم
بوسههای ما دیگر هیچ گودالی را
پر نخواهند کرد
وقتی که جای خالیشان
بر گونهها وسیع تر است.
دستان ما با لمس آگهیهای ترحیم
آشناترند
تا لمس موهایی که
بی نوازش در نپوسیدن دفن شده اند.
و موریانهها عطر شیرینی برای جویدن ندارند
چرا که ما پیش از این
به کشتن آغوش برخاسته بودیم.