شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

بن‌­بست هزار بازو

بودن در قاب عکس‌هایمان
جنجال نمی‌کرد 
و قاصدک‌ها را به خورد باد داده‌ بودیم
تا این‌که
خبر ساز شد مرگ
و نیستی مثل عنکبوتی
از خطوط روزنامه‌ها بالا رفت

پنبه در گوش‌های خانه گذاشته بودیم
وقتی که صدای زنگ در 
از ابتدای کوچه تا انتهای بن بست هزار بازو
به دنبال ما می‌گشت 
و ما چه می‌دانستیم بن‌بست هزار بازو یعنی چه ! 
کبریت‌های یکدیگر را
به آب دهان خیس کرده بودیم
برای تاریکی
و حالا بر مزار یکدیگر شمع روشن کرده‌ایم .
ما باخته‌ایم
و نور محدود آرمیده بر سنگ
این را خوب می‌داند 

بیا عقب بنشینیم 
بوسه‌های ما دیگر هیچ گودالی را
پر نخواهند کرد 
وقتی که جای خالی‌شان
بر گونه‌ها وسیع تر است.
دستان ما با لمس آگهی‌های ترحیم
آشناترند
تا لمس موهایی که 
بی نوازش در نپوسیدن دفن شده اند.

و موریانه‌ها عطر شیرینی برای جویدن ندارند 
چرا که ما پیش از این
به کشتن آغوش برخاسته بودیم.

شمیسا میراکبری

شعرها

پنج شعر از سیروس نوذری

پنج شعر از سیروس نوذری

سیروس نوذری

تو زیبایی

تو زیبایی

سکینه نودهی

بمب

بمب

بکتاش آبتین

آیینه می پرسد: چطوری؟!

آیینه می پرسد: چطوری؟!

بابک دولتی