سرت را لااقل بیرون از این تراکم چشمت را بیرون از این تراخم نگه دار
جواب بده در تخلیهی ِ چاه، چند سال ایستادهای به ادرار؟
نگاه کن به باریکهی آنچه روان است و میرود به احاطهی خشکی
در طیف ِ رنگ به رنگ خواب ِ تمام مدت راه، غوطه وری
سواره میرفتیم و درخت درخت خط میشد
رسیدیم به بخش نخستِ معده به شکمبه به واقعیت اینکه نشخوار کنندهگانیم
یک دهان را به آواز و یک حفره را دهان وار و نشخوار...سه تن بودیم
رسیده به انزوای ِ تخلیهی چاهی که به یمن آن پایم را بیرون نمیگذارم...چند سال به ترسِ یک ادرار؟
بیا سر گوگردی کبریت را حلقه حلقه آتش شویم در این ضیافت نترس!
بیا پاهای من شو در اتصال ِ به درک
بیا روی ِکاسهی سرم پوست گاو بکش ناقاره بزن این عیش را
بیا صدا صدا برای تسلای ِ حنجرههای پر از خنج....در بلندگویِ عقب
ترانه شو تا به یاد بیاوری برای شناختنت کمی جوانم: چند سال؟
تو که تمام شهر را به قرینه منارهای هجا هجا صدا شو در این انزوا
جارچی شو در فاصلهی مردمک تا سرگیجهی گنبد دوار حلزونهای مانده در گوش
بخوان به غرق شدن در خودت
در پیشگاه تو سوگند میخورم رها شدیم به امان ِ این اشتهای مذکر که تمام روز را نوشیده است
شب است...نگران چراغ روشن ماندهی خانهام یونس!
نگران ِ شکستهای مکرر در ناهمواری یک زمین به بند نشدن سلاحها
همزمان اختراع شد اسلحهای برای در آغوش کشیدن و ماشه کشیدن و مردن یونس
به مغز استخوانم برگشتم و دیگر گرم نمیشدم از آتش ِ این همه تقلا که طفره میرود از تفت کجا؟
ببین چگونه ماهی در رعشهی ِ دستهایت شوک میدهد به اقلیم ِ تو: نفس بکش! نفس بکش
بیا به اعتدالِ روال ِ رایج ِ از سرد به جهنم، از جهنم به یخهای که میشکنند و میبلعند به نام آب
این منابع ذخیر کنندهی برف میان تار و پود لا به لا
به زمستان پراکنده و ادامه دارِ موهایت نگاه کن... چند سال گرما دویده در سرخی گونههایم؟
نگاه کن به دشت بدون علف ادامه میدهد به عریانی خودش و ما که ایستادهایم به نظاره
چنگ بزن به ریسمان مفاصلم قدم از قدم بردار به سمت این همه وقوع ناشیانه...یونس!
بگو: در احشا ماهیِ مشاع با بوی سیمیت خانهای مانده برای ِ من؟
خانهای که یک خواب دارد و هزار هزار تعبیر؟ / . . . / خواب بودید تمام مدت راه را ...