تنهایی پرنده در آرامش
آرامش پرنده به تنهایی
در سایه و صدای درختآواز
زیباست، مثل هرچه تو زیبایی
زیباست ، بینِ فاصله افتادن
با شهرهای بیهیجانانگیز
بینقشه، کوچِ پر خطرِ بی فصل
زیباست، رفتنِ نگران انگیز
ما در رطوبتِ دَمِ بعدازظهر
در نور و سایه بازیِ تابستان
در نوک شکافتن به فراموشی
در بال و بوسه سوختگی در جان
ما در صدا، صدا به جنون دادن
در پُر فشاریِ دکلِ مغرور
ما نقطهنقطه با مگسک نزدیک
در عادتِ گلوله شدن از دور
ما رخ به ابر، سینه حریفِ باد
طوفان گرفته در بغلِ آغوش
رگبار در گلو ، ضربان در بال
ما مرگ را گذاشته پشت گوش
ما گرچه سر به خود زده از بیراه
سر رفته از پیالهی بس بودن
بی مرز ، کوچِ ایلِ خود از خویشیم
در مرزهای بیهمهکس بودن
ای در پرندههای جهان آواز
با ماشه مانده در سرِ انگشتت
ای آخرین پرنده در آرامش
آخر تو را کسی که نزد، کشتت
از دور، در پناهِ درختآواز
حالِ جهان پریدن و مردن بود
از دور، مثل هرچه تو زیبایی
ما هیچ بود، ما، تو پس از من بود