فرنان لژه
زنها را به شکل دایرهها میدید
سینهها، سرها، شکمها و بازوها کاملاً گرد
همسرم
مرا در شمایل صندوق انتقادات میبیند
میگوید یک روز
-از روی حواسپرتی-
خانه را به آتش میکشم
من صبورم
و خونسرد
و پشت گوش شهریست
که همهچیز را به آنجا میسپارم
دفترچه قسطها
قبضهای تلفن و فرمهای ارتقای شغلی را
هورمونهای به هم ریختهام
و سابیدن ظرفها را
میخزم زیر پتو
-با همهی دایرههایم-
و فکر میکنم
یک روز باید به آفریقا بروم...