مدفون شدیم زیر غم چندلایهای
نه نای نالهای، نه گلوی گلایهای
پشت دریچهای کج و معوج زنی جوان
بلغور کرد مثل همه چندآیهای
غیر از دو عاشقانهی ملموس از خودم
چیزی نخواند مرثیهخوان کرایهای
من مرده بودم و جسدم تازه مانده بود
خشکیده بود دستهگلی بر سه پایهای
من مرده بودم و تو نفس میزدی هنوز
افتاد در پیام نفست مثل سایهای
آمد مرا گرفت و تکان داد و خواند و خواند
یادم نماندهاست چه و در چه مایهای
هی خواند و هی صدام زد و هی بغل گرفت
مافوق شعر بود که بی هر کنایهای،
شفاف و صاف و ساده مرا دوستداشتی
جز این نبود بر دل من هیچ وایهای