چند وقتیست راکدم از دم
در رگم رودخانه جاری نیست
دیگر از بیکسی نمیترسم
زخم هم مثل قبل کاری نیست
کو دل نازکم؟جوانی کو؟
گریههای من روانی کو؟
آن همه بازی زبانی کو؟
شوق هنگام شعرخوانی کو؟
مثل یک مرغ در «قفس مرده»
خالی از خاطرات بیرون است
دلم این دستمال دامادی
مثل یک لتهی پر از خون است
عین مخروبهای که یک آدم
چندسالیست کافهام کرده است
پرم از استراحت مردم
رفت و آمد کلافهام کرده است
با خودم قبل رفتنش گفتم
میشود باز قصهات تکرار
حال بد نیز، سهمت از او نیست
رفتنش را به حال خود بگذار
موقع رفتنش، تبسم باش
خنده او را شکنجه خواهد داد
لالمانی گرفتن مجرم
بازجو را شکنجه خواهد