شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

همه‌چيز از یک دعوتنامه شروع شد

همه‌چيز از یک دعوتنامه شروع شد
«لطفاً به اين‌جا بياييد»
خانه‌مان را بر می‌داريم و راه می‌افتيم
خانه‌ی ما دو استكان چای است و مادرم
كه «جای خالی سلوچ» می‌خواند    
و یک نقشه كه دقيق است
برای گم‌شدن بايد به نقشه‌های دقيق رجوع كرد
«بياييد جایی كه آسمانش لک‌لکی است»
اين را هم توی همان دعوتنامه نوشته
و ما می‌رويم جایی كه آسمانش لک‌لکی است
و روی دوش دريا تور ماهيگير‌ها سنگينی می‌كند
و كودكان تالاب و مرداب و نيزار
ساحل‌نشين رخوت اين سنگينی
چشم انتظارند...
لبخند می‌زنيم
ثبت نمی‌شويم
آقا ببخشيد شما شرقی هستيد
بله...!
ثبت می‌شويم
با لبخند كَجمان
توی دوربين‌های گران قيمتشان
كه روی دوش كج‌خلقی‌مان سنگينی می‌كنند
رنگ دو استكان چای‌مان هم پريده 
اين‌جا همه قهوه می‌خورند
نه ببخشيد نوش می‌كنند
می‌رويم
زن كنار ی‌ام  می‌گويد
 اين‌جا كسی اثاثيه‌ی ما را نمی‌خرد
گاز می‌دهم
بيش‌تر و بيش‌تر
بدون توجه به اخطار مأموران راهنمایی و رانندگی
كه لباس سفيد پوشيده‌اند
و سعی می‌كنند بی‌ادب نباشند
ماشينمان
ثبت می‌شود در دوربين‌های مدار‌بسته‌شان
فقط نمی‌دانم صدای ضبط هم 
توی عكس شنيده می‌شود؟!

مجتبی هژبری

شعرها

جوان نمی‌شوی اما به یاد بیار که «بودی»

جوان نمی‌شوی اما به یاد بیار که «بودی»

راضیه بهرامی‌خشنود

می‌توانی باشی

می‌توانی باشی

محمود بهرامی

سی و پنجمین تیغ توی تنم

سی و پنجمین تیغ توی تنم

اندیشه فولادوند

مترسک

مترسک

میرحسین نونچی