این چنین
ستون زرد، موازی با ستون فقرات
فرو خورده
دور از کلمات
مغز قفل شده، قلب بسته
کلماتی که از آنم بود، مرا نمیشناسند
شب
ماه
تاب
تب فرا گرفته، مارپیچ، تمام قد، اندامم را
همچون مه که در مینوردد و پیش نمیرود
این چنین
در انتظار ابرهای کبود برای بارشی خونین، انگشت بر دهان
مکیدنی که هیچ پایانی نخواهد داشت
در محوطه اضطراری در حال رفت و برگشت
ستونهای زرد به صف در ستون فقراتم له میشوند
سرم موازی با گونهها
وقتی در صدد رفتن، تاب دور شدن نباشد، تب به لرزه میاندازد
این چنین
شب
ماهتاب
شاپرک پرتاب شده از روشنایی
از روز
رجعت به شب به تب و تاب خوردن سر بر گردن آویزان
چیزهایی که چشم میبیند، چشم را نمیبینند
چشمها خیره به سقف
تنها مشهودات، دریافتهایی دستنیافتنی
پخش شدگیهای جسدم تا او کودکی شود، مرا زیر بگیرد، جمع کند، شیر بمکد، بزرگ شوم تا سیر نشود نمیشود و تنها شب است که شیره شهدآلود را جاری نگه میدارد
تنها شب
ماه
شبتاب
و آسمان سیمانی که هیچ بویی از ابر و خون نبرده
آسمان سیمانی که تنها سهم معلق چشمهای مشغول به سقف است
خیرگی از سقف میگیرم، میگذارم شب از سیمان بگذرد، شب سیمان و گوشت را ترک بیندازد، شب چشم و خیرگی به عقب را بترکاند، شب از پوست بگذرد، روی گوشت رگ و خون بیندازد، شب بیاید و تا قبل از طلوع بیدریغ فرو کند، بخوابد در رختخواب یک نفره و شمعها را بسوزاند، بلند کند بیدریغ بلند کند و نخواباند، شب وارد شود، دل تنگش را بخورد، دلتنگیم را بکشد از سینه بیرون و فوت کند به صورت طلایی مرگ که با شمعها میسوزد و میخندد بر نیمههای تاریک
در آخر
شب بلند شود برود و در پشت سرش را برای همیشه نبندد
شب روز شود
میشود و انگار که نبوده از پیش
رگههای خونمردگی، از شب نبوده از پیش، میبارد و فضای خالی پر میشود
فضای خالی پر و خالی میشود
آسمان خود را پایینتر میکشد و با گوشت و خون حل و داخل چاه گم میشود
شدن و لرزیدن بشود
میشود و محکم در هم قفل
آن چنان که
او در رگهایم جاری است
من در رگهای او که در رگهایم مرگ را با خنده از پا میانداخت، در رگهای خالی از خونم تنهام
شب مغموم از دست شده
مغموم زخمی سطر پنهانی باقی بماند از او برای من
پیش از اینکه من برای او نوشته شده باشم
این چنین که
اختیار کلمات در دست من نباشد
لغتی را به جا نمیآورم
از آسمان پرت شده و مشغول در زیر زمین
در بیاختیاری محض
خود را سر تا پا از کلمه خیس میکنم
این چنین است که
اذان صبحی دیگر اجرا میشود و انگار خورشید در حال غروب کردن است