سوگند به زنی که هر شب بالای سرم ایستاده
با پیراهنی قرمز و دست هایی کشیده
و نسیمی که مدام چهره اش را از دیدگانم مستور می کند
زنی در باد، ماهی در مه...
_اون تنگ ماهی رو بردار بزار کنار میشکنه
ماهی میافته بیرون
میافته توو کوچه
ماهی توو کوچه دس به دس میشه
زیر پا له...
و شانه هایی عریان که خواستگاه باران است و بوسه
زن به وقت خواب بالای سرم ایستاده
و موج برمیدارد تنانگیش
باز میگردم به ده قرن پیش از بدویّت
از انعکاس شرابی که در نهفت ِ بطن چپ زن پنهان است!
پنهااان است...
_ یه سیگار دیگه روشن کن
ببین سطر بعدی چه اتفافی در شرف نیفتادنه
ما هیچ وقت دور و برمونو درست نگاه نکردیم
بعدش افتادیم وسط یه عالمه آهن و سیمان و دود و جییییغ...
بمبارون شدیم!
بی که ترکشی توو تنمون
کبریت بکش
من خاور میانه ام
و هر شب زنی با پیراهنی قرمز بالای سرم ایستاده
کبریت بکش
من چاه بابلم!
نستوه و عمیق
لبریز باروت
و زن ضجه می زند در میدان کوچک بین النهرین
کبریت بکش!
از آخرین باری که با تو طهران را قدم زدم
جهان زیباتر شد
نشد
شد
نشد
شد
نشد
و زن اسپرسو سفارش می دهد تلخ
در میدان کوچک تجریش
در چشمهاش پرستویی لانه کرده
که تنها از او دو حفره بجا ماند
ببین!
آنکه از دوردست میآید
به دور دست میرود
کبریت بکش
زنی بالای سرم در تابلو به دیوار آویزان است
که هر شب از باغ های معلق تاریک
مرا به نام کوچک صدا میزند
زنی با پیراهنی قرمز
و دستهایی کشیده
زنی در باد
ماهی در مه
اون چراغ ُ خاموش کن...