به کندوان عسل میماند
دهانت
به کندوان کهنه میماند
لبریز عسل هزارهها
با مومهای نقرهی مهتابی
به کندوان عسل میماند دهانت
برآمده از باغ آدم و حوّا
شراب و شرنگ است دهانت
دیوان کامل خیام
خون و خدنگ است
روایت تاریخ سرمستی
تاریخ
از دهان تو آغاز میشوند
از کندوی تو آغاز میشود
از هجوم زنبورهای بدمست
و
شاهان و والیان
سرها و سربدارها
از کندوان تو مستاند
سرمستاند
حتی سربازان خاکآلود
با رؤیای گلسرخ
در سنگرهایشان به خواب میروند
به کندوان عسل میماند دهانت
لبریز شراب هزارهها
گلسرخی گوشهی لبانت بکار
امشب
خیام
دور از قلمرو والیان
در من ترانه میخواند