اول صدا پدرم بود
بعد یک قطره اشک
بالاخره مردی که دهان نداشت
و زمین مه آلوده مادرم.
گفتم: چگونه سنگ باشم در ابدیت بی چراغ
و چند شکم سنگ بیاورم
در خیال های پرسه زن ؟
- این آغاز آن هزاره کبود بود -
از لمس پله گفتم
و گرانش روزافزون بام؛
شاید دلیل این همه تنهایی
پیوند افتراقی ما باماه است ؟
-و این آغاز آن هزاره سرخ بود-
چرخیدم
آ یینه ها تمام قد نبودند
و در تصاویر نازل شده باد می آمد
و در شیارهای مزرعه خون می دوید...
آنو! خدای زمان!
که فرو کردن نیزه در سینه
و سوزاندن علف آموختی به ما
و در گوشمان زمزمه کردی «پادشاهی خدا نزدیک است»
حالا گورستان ها پر می شوند
ما بر هیچ مرده ای گریه نمی کنیم
کجاست آن هزاره بی آغاز؟...