کتاب ها

Books

اشعار

poetry

صوت ها

audios

ویدئوها

videos

بیوگرافی

متولد 1359، بندرعباس.

نخوت باد را به تن کنم از مشقت خاک

نخوت باد را به تن کنم از مشقت خاک
و دهشت هوا بگذرم در شرارت سال‌های تلاش و شماتت،
سال‌های زمخت اعصاب خمیده‌ی من؛ 
بارها که ایستادم و بادها مرا به شوق نیاوردند.
در زهد انگشت و وجنات عبور از لایه‌ها،
گلایه‌ای اگر از سوراخ‌ها نبود،
لذت مدام در پس سایه‌ها ما را به آسمان و پرنده وصل نمی‌کرد
به سیم‌های برق که نشستن‌گاه دو پرنده بود در میانه‌ی جان
و عصبیت دو قبیله از رستنگاه نیاز،
گفتیم: ببار ای سیم معقول و متمایل به جهد عبور
که اگر از ما یک ابر هم مانده بود،
برای تمرد جستن از زمین
بر آسمان دخیل نمی‌بستیم،
اما ما را نیازِ به سیم‌ها بود
سیالِ سیمین ساقِ بر کف‌ش دو پرنده
بریز و از نهایت صاعقه بیرون را به آفتابِ حسن متبرک کن
ای تبریک ما در ظهر گیلاس و‌شهد زنبورهای عسل
پلشت هوای سهمگین و عطش عروق ما به هم‌خوابگی با آب و نوشیدنی‌های تابستانی
گمان من از تبخیر تو بودی 
اما، عرق از پیشانی بر نمی‌داشتی
تمکین من بودی از دفعات پریشانی‌ام،
پیش از عرق ریزی دو هاله‌ی لرزان،
به شدت غرق شدن،
به سختی مایل آمدن
خانه‌ها در حرارت جیب‌های ما ذوب می‌شدند
و اتاق‌ها، خواب ما را به‌ گردش در یک پارک جنگلی مشعوف می‌ساخت
سخیف نبودیم اما سخاوت ابر در سینه‌ی ما بخل یک ظهر تابستان و دعوای زرگری دو پرنده‌ی نیمه عریان بود
شکل تصعید در عروج قطرات دریا و حاصل معاشقه‌ی باد و آفتاب
زن از زیر پوست حشری مگس بیرون نمی‌پرید اگر خواب، ما را به اتاق‌ها مایل نمی‌کرد
و این تمایل، لذت دیرینه‌ی ما بود در ظهر نخوت و بی‌حوصلگی
بگذار بر روی سینه‌ات ابر بپاشم و باران اگر نبود دو پرنده‌ی عریان را به سیم‌های معقول جریان دهم
جهد است و نیاز و شرارت من در اتاق‌های نامکشوف و لذایذ نامعقول
قول راست در شهود علف‌ها و مزارع بکر تن،
و آن مرغابی‌ها که نوک در آب‌های خیس دارند و دارند پروازشان را به رخ می‌کشند
ای رخ در مناظره‌ی تابیدن به قامت من،
نیم‌رخ تاریک در صلابت بوسیدن 
بلاهت جان به در بردن ؛
رعشه ی اسفناک رگ در جسارت موهوم انگشت بر ذات آب‌ها
ذات من از ابرها پوشیده نبود و نیست
من با ابرها دوست بوده‌ام 
و همزادی من با ابرها از چشم‌ها پنهان نبود
درک اشیاء در لجاجت تابش آفتاب و پوسیدگی لایه‌ها و لایه‌ها و لایه‌ها
لهیدگی و برآمدنشان از پوست و گوشت و استخوان
میسر نبود و نیست
و ما ناگزیر نبودیم اگر این لجاجت،تداوم نداشت
مقابله با شکل دیگر‌ش و دیگرش در شکل تراشیده‌ی ما در همان ظهرهای عصبیت و جنون،نخوت و بی‌حوصلگی را 
دو چندان می‌نمود و ما را بارها و‌ بارها می‌نمود
و ما که مایل می‌شدیم به سیم‌ها و عبور باد از لای انگشت‌هایمان
چه تمرد ناگزیری

سمیه جلالی