در کنار خیابان
زنی در آغوش درختی گریه میکرد:
صفهای گرسنهگی به صف شده بودند که به صف شدن مردم را چون لطیفهای تکراری تکرار کنند و نرم نرم بخندند
صفهای گرسنهگی انصاف نداشتند
صفهای گرسنهگی شب عید نداشتند
صفهای گرسنهگی از سرما نمیلرزیدند
صفهای گرسنهگی نگران حضور ناگهانی هیچ صفشکنی نبودند
صفشکنها در خانههایشان حبس بودند
صفشکنها در میان دیوارهای بتنی در حالتهای متفاوتی از پوسیدن بودند
صفشکنها حق تبعید شدن نداشتند اما حق مردن داشتند
صفشکنها شکسته بودند از دهان و از ستون فقرات.
در کنار خیابان
زنی و درختی که در آغوش هم گریه میکردند اره شدند
وَ ویترین مغازههای مزین به صفهای طویل خندیدند خندیدند میخندند.