از جادههای مهگرفته میآید
از کویر عبور میکند
و در قلب ما به سوگ مینشیند
سرد است!
ما در سردخانه به دنیا آمدهایم
در سکوتِ تلی از جنازههای گمنام
در ارتفاع گورستانی دورافتاده
و این موجها دریا نیستند
رودخانه نیستند
سراباند
و آبها که بالا میآیند
قبرستانی
برای درختها میشوند
سرد است!
به سوگ نشستهایم
و قطار در هر ایستگاهی
دستهای منتظر به فاتحه را
بدرقه میکند
سرهای زیر آب
سروهای زیر آب
آبهای زیر آب
خوابهای زیر آب...
ما در سردخانه به دنیا آمدهایم
با پلاکهایی شبیه هم
با زخمهایی شبیه هم
و انتظاری که هر بار
مویهی مادران را
نبش قبر میکند
از جادههای مهگرفته میآید
از کویر
از هور
از نشانههای سادهای که گم شده است
و بر جنازهی ما
به سوگ مینشیند
«مرگ»