و این چقدر تخیل زیباییست
که سالها بعد
از استخوانم
خوشههای انگور بروید
مردانی با صورتهای سوخته
من را بچینند
زیر پاهای دخترانِ غمگین له شوم
و آنقدر بمانم
تا از لیوانی بلورین
بر لبهای قرمزت سرازیر شوم
دهانت را گس کنم
پلکهایت را سنگین کنم
و بهآرامی در خونت حل شوم،
بعد سیگاری برایت روشن میکنم
سرت را روی شانههایم میگذارم
و آنقدر در سرت گیج میخورم
که در خوابهایت
تمام جنازهها انگور میشوند
رودخانهها قرمز میشوند
و مردانی با صورتهای سوخته
تو را بر شانههایشان میبرند.