محو خالخالهایش
وقتی که بال میزند روی خوابهای آدمی
چیز دیگری است
(نه رئیس جمهور 
نه وزیر اتوکشیدهی هر کابینهای شدن)
هم اینکه بماند و آدمی
خیره در سحر و نقش و رنگ
بگذرد از روی روزمرگی
(راستش را بخواهید 
من عطش امپراطور شدن را
با ورد نام او فرونشاندهام)
 
                                 
                                     
                                             
                                             
                                                     
                                                     
                                                     
                                                     
                                                 
                                                 
                                                 
                                                 
                                             
                                             
                                                