بغضم دخیل بسته به اعماق سینهات
حالم بد است حال مرا خوب کن رفیق
ایکاش میگریستم، این چشم خشک را
با ذکر چند خاطره مرطوب کن رفیق
دستم نمیرسد به شب چیدن لبت
صبرم نمیکشد به نبوسیدن لبت
ایوب هم به دوری یار امتحان نشد
با من قیاس صبر به ایوب کن رفیق
بر چهرهات دو آینهی کمتحملاند
بیرحم و بیملاحظه گرم چپاولاند
مانند چشمهات که تریاک کابُلاند
حال مرا به قاعده مرغوب کن رفیق
با چشمهات ساغر مستانهای بساز
در قلب من برای خودت خانهای بساز
از چشم خود به چشم من آیینهای بده
پلک مرا پیالهی مشروب کن رفیق
بوی تنت مشام مرا مست میکند
من نیستم مرا نفست هست میکند
راه مرا سکوت تو بنبست میکند
حرفی بزن زنانه و آشوب کن رفیق
ما را -من و تو را- ببر از حصر خانگی
تا انقلاب تنبهتن جاودانگی
خود را خُمی پر از سکرات زنانگی
من را سبوی ریخته محسوب کن رفیق
تن تن تن من عازم لبخند ناز توست
تن تن تنم مسافر آغوش باز توست
آنک تن مرا که مسیح نیاز توست
در جلجتای وسوسه مصلوب کن رفیق
بر فوج بوسههات ببین یورش مرا
شوریدهام به شوق تو، این شورش مرا
گاهی به مشی رفق و مدارا اداره کن
گاهی قشون بیاور و سرکوب کن رفیق
با من به رسم عاشق و معشوق جنگ کن
گاهی بزن به سرعت و گاهی درنگ کن
پیروز جنگ تنبهتن آخر تویی، مرا
در رختخواب معرکه، مغلوب کن رفیق
بعد از وقوع طوفان در بستر هوس
وقتی شکستم از تب و افتادم از نفس
جسم مرا که خستهترین همگناه توست
در چنگ خود بگیر و بغلکوب کن رفیق
با بوسههات خنده بزن بر جهان من
با خندههات بوسه بزن بر دهان من
لبهای داغ تشنهی بوسیدن مرا
بر منصب دهانت منصوب کن رفیق
هر خنده از دهان تو لالایی من است
بوی تنت مسکّن تنهایی من است
پیراهن تو عامل بینایی من است
یاد از شفا گرفتن یعقوب کن رفیق
عیب است اینکه دغدغهی سادهی تواَم
عیب است این که عاشق وادادهی تواَم
بااینکه سربلندم، افتادهی تواَم
فکری به حال این دل معیوب کن رفیق