مرگآگاهی مهرداد در این غزلش
که انگار سوگسرودهای برای خودش بود:
شبی سرد از شبان تلختر از شوکران رفتی
شبی که گریه سر میداد با من آسمان رفتی
جهان از هُرم جانبخش نفسهای تو خالی شد
و من جا ماندم و این خانهی خالی، کز آن رفتی
پس از تو آفتاب از آسمان جان من کوچید
زمستان در زمستان شد شبی که با خزان رفتی
کجا؟ پیش که؟ این بغض فروبسته رها سازم
کجا؟ ای شانههای مهربان تو، امان رفتی؟
هلا ای عشق، ای یارای ماندن ای تمام من
چگونه از کنارِ ماندنِ این ناتوان رفتی؟
چگونه سر کنم با این شب بیروح بیروزن
چرا ای چشمهایت چلچراغ خانهمان رفتی؟
کدامین جاده آیا ردی از راه تو خواهد داد؟
که اینسان ناگهان و بیدلیل و بینشان رفتی...