تابشِ عمیقِ صورتی سوی مرگ
از تابشِ روز داغتر و
از صدای شب هولناکتر است.
آن هلهله برای ناگهانِ نورِ محصور نیامده بود که حالا
از بالای نگاه افتاده بر سایه به ناگهان
بیامیزد با بیداریِ هنگامهای خوابآلود
رفتن را مجبور به پاها کند
آن مرگ
آن مرگِ عزیز که سرانجامِ خواستن بود
و البته که همیشه از تمامیِ نواحی وقتی اصابتِ تاریک فرا برسد دیگر عزیز نیست،
اما آن مرگِ عزیز سیلیِ ممتدِ هوش بود و
ادامه از نیستن.
علارغمِ گردنهای شکسته
گاهاً پاها و کمرها و پهلوهای شکسته
فک و فوارهی دستهای شکننده
کوبش شقیقه همچنان هشیار است.
ما احتمالِ مالامالِ روز را مشت کرده بودیم
شرطی نبودنِ گلوی زندگی را مشت کرده بودیم
بیهودگی تداومِ عصرِ تهی و
خیابان را از منظم، مشت کرده بودیم
مشتها خطا رفت از رسیدن به گلوله و
تنها حرفهای نقل قول شدهمان در فضاهای غیرحقیقی
از تشویق بر دهانهای بسیاری مشت میشد
مشتها طفره از انتقام رفتند تا تذکرِ نیازهای استمراری
و سرها چرخیدند از سرپیچیِ تشویش اذهانِ خصوصی
مشتمشت جنازه پیشکش به پرواز کردیم
مشتمشت از ما به هوای سلام بذر شد
و سنگ از روییدن سد شد.
مادری هوار زد که: من پرنده نداشتم، شما شکارش کردید.
میگفت لانهام اجارهای بود روی وصیّتِ خاک
درخت را خط زدم
شاخه را خط زدم
برگ و بنِ حنجره را خط زدم،
و دروغهایی از این قبیل
قبیلهی آدمخوارها را گول نزد
آنها در هر صورت به شکل شکار میآیند
و دستها را طوری انتخاب میکنند که زنان نقطههای خالیِ ضریح
و پاها را طوری قلم میکنند که سنگتراش
زحمتی برای کشیدنِ چشمها و
شمایلِ لبها نداشته باشد.
از سرخیِ سینه رنگی بهجا نمیگذارند
از کودک
از مدادرنگیهای بزرگسال
_از پاککن جهتِ پاککردنِ حقیقت و از تراش
جهتِ تراشیدنِ استخوانهای سبز استفاده کنید.
استفاده از سُرب در برابرِ بدن
استفاده از بدن در برابر حرف و
استفاده از حرف در برابرِ وحشت
وحشت را فهمِ گیاه نمیکند و
روییدن همیشه روییدن است
چه در خانه
چه در خیابان،
زبان که بیفتد از صدا و حرف که بریزد از لال و چشم کور بماند از بیرونِ حدقه
_یعنی که کوشیدن برای هوش از سرِ آزادی پراندن، برابر است با آبی مغروق در آسمان و
برابر است با از عقیم با تطهیرِ خاک گفتن
چه در توصیفِ دار و چه در وهلهی درخت
در جهاتی دور از سرخ و لخته
هرگز را در دایرهالمعارف دفنِ ادامه و
همیشه را سرودی بر فرازِ پرچم کردند
همیشه بر بلندای باد میرقصد و
دور از دسترس گلوله
پوزخند به آلاتِ مرگ میزند.
همیشه، در بیشههای دور و نزدیک ریشه میدواند
قد میکشد از سایه بلندتر و
مرتفعتر از هرگز به مرگ سلام نمیدهد
چرا که همیشه، هرگز نمیمیرد.
آن هلهله برای ناگهانِ همیشه
از بالای اتفاقِ افتاده بر آشنایی ما با عفونتِ تکرار
به پوزخند و بر زخم نقش میزند.