شتابِ تیغ
بر مخمل رؤیاها
ستیز شرنگ با پرتوِ فرداها
و فرجام بیچرای امیر نجابتها.
بیشک!
وهمی برای شکیب
آنگاه
که در کشاکشِ با کولاک
و درویشوار
ترانه میخوانی
برای خویش.
آی
آی
بلوغِ کدام بال
عطرِ شُکوهِ شرارههای تو را
لبریز میکند
در سینهها.