در پنجاهسالگی درگذشت دکتر محمد مصدق
شلیک کن!
این طالعِ خونینِ عاشق بود
همواره سهمِ سینهی عاشق، شقایق بود
شلیک کن! از قرنهای قرن در این خاک
سهمِ زنان زندان وُ، سهمِ مردها دِق بود
از سِیلِ بنیانکن بپرس و، خِیلِ موجیها
پایان آن شبها کدامین صبحِ صادق بود؟
هر دستهی چاقو، زمانی سروی آزاد و
هر تختهپاره روزگاری دور قایق بود
این گرگهای گلّهدار این رمههای رام
مصداقِ ننگینِ «خلایق هرچه لایق» بود
ای حصر! ای قصرِ تب و طوفان! -شبت روشن-
هر بار ایوانت، به رنگی، گرمِ هِقهِق بود
یکفصل سُرخ از هُرمِ خونِ «شیرعلیمردان»
یکفصل سبزِسبز چون میرِ حقایق بود
یکسو جدالِ تیغ و رگ در فینِ کاشان و
یکسو غروبِ سرد و تاریکِ «مصدّق» بود
شلیک کن! –ای دستِ پنهان در سیاهیها!-
این ما وُ، این قلبی که روزی سخت عاشق بود.