شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

پشت سرش آبی نپاشیدم

پشت سرش آبی نپاشیدم
رفت و تموم شهر بارون شد
پاییز بود و اول آبان
رفت و همه فصلا زمستون شد
               «روزای سرد و خسته ای دارم»
از هر طرف روزا و دلتنگی
می‌جنگن و با هم گلاویزن
برگای تقویمم تو این روزا
جون سختن و راحت نمی‌ریزن
               «آشفته‌ام مثل همین روزا»
برگا تب طوفانو می‌دونن
با دلهره میرن تو آغوشش
می‌خوان بمونه باد سرگردون
آروم نمی‌گیرن تو آغوشش
               «من حال این برگارو می‌دونم»
پشت تموم سردی و دوری
پشت همین روزای هاشوری
باید نبایدهای دستوری
               «روزای خوب و روشنی بوده»
کل حیاطو برگ پُر‌کرده
خونه شده حجمی پر از خالی
توی اتاقم برگ باریده
خونه شده دنیای بی‌حالی
               «حتی تموم شهر جون داده»
جون می‌کنم تا این‌که برگرده
جون می‌کنم همراه این خونه
سنگ صبور من شدن این‌جا
برگای سرگردون بی‌خونه
               «برگای تقویمم نمی‌ریزن»
پشت تموم سردی و دوری
پشت همین روزای هاشوری
باید نبایدهای دستوری
«روزای خوب و روشنی بوده»

شهرزاد شیوایی

تک نگاری

شعرها

...  دور بودم در خاطره‌ای که پدر با خود نبرده بود

... دور بودم در خاطره‌ای که پدر با خود نبرده بود

فرحناز عباسی

دادی کشید بر سر ِ زن: «هی نگو بمان

دادی کشید بر سر ِ زن: «هی نگو بمان

آزاده بدیهی

 از گپ با درخت نارنج

از گپ با درخت نارنج

حامد پورشعبان

پنج شعر از سیروس نوذری

پنج شعر از سیروس نوذری

سیروس نوذری

ویدئو