شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

درکافه‌ای نسبتاً مدرن

میز دراز «کافه مونزون»
سه زنده و شش مرده را دور خود دارد بر صندلی  
مرده‌ها همان‌طور حرف‌وحرکت دارند که زنده‌ها 
 تفاوتی ندارد نوشیدن ‌و گفتن و خندیدن‌شان
حتی بهتراز زنده‌ها بحث سیاسی و ادبی می‌کنند 
نمی‌دانم چه‌طور شد  فهمیدم آن شش نفر مرده‌اند
مرده‌ها مردگانی خودرا باور نمی‌کنند 
با آن‌که زنده‌بودن چندان امتیازی شمرده نمی‌شود‌.
دوستی که کنارم نشسته بود 
دعوتم کرد به خانه‌اش –‌فردا -
نشانی که  داد توی نقشه‌ی شهری نبود‌.    
_ ‌ این‌که به گمانم زنده بود پس چرا‌؟ 
یک لحظه پنداشتم  مرده بوده‌ام در آن کافه 
تنها احتمال زنده‌بودنم نوشتن این سطرهاست.

جواد مجابی

شعرها

شب را که ورق بزنی

شب را که ورق بزنی

علیرضا ملک زاده

خوابیده‌ای؟

خوابیده‌ای؟

شوکا حسینی

رؤیای پلنگ

رؤیای پلنگ

علیرضا آبیز

 جاده‌ای، شاهدِ جان‌کندنِ باورهایش

جاده‌ای، شاهدِ جان‌کندنِ باورهایش

بابک دولتی