صندلی
همیشه برای نشستن نیست
میشود مثل تو
روی صندلی ایستاد
میشود
زیر پایت را خالی کرد
اشکهایت را پاک کن سارا
به ارس فکر کن
که حالا
از لای کتابهای تاریخ گذشته
از گذشته گذشته
بالا آورده ماهیهایش را
پشت اتاقت
بالا آوردی خودت را
پریدی
و طنابی که تو را گردن گرفته
قلاب ماهیگیر فراموشکاری ست
که هیچوقت
بیرون نمیکشدت از آب
حالا اتاقت
قایقیست شکسته
تابوت شناوری که به آبها زده
و هیچ دستی
آرزوهای آبرفتهات را
عذاب نمیگیرد
بلند شو سارا
ماهیها دنبالت آمدهاند
ماهیها خبر داشتند
تو بینهایت زیبایی
و تو میدانستی
مرگ
گاهی زیباتر از تور سفیدیست
که دستی فراموشکار
میکشد روی سرت
مرگ
گاهی آن قدر زیباست
که دهان ماهیها را
باز میگذارد!