طنابها دار میشوند
طنابها مار میشوند
و میپیچند
دور گلوی تو
گلوی کبود تو
جنگلی سوخته است
دلتنگی از سینهی دیوار
چکه میکند
و عقربههای ساعت
نیزههایی
که در پیشانیات
فرو میروند
تنهایی دار میشود
تنهایی مار میشود
و میپیچد در روح تو
روح تو بهاری
که میخواهد
از میان دیوارهای آجری
عبور کند
طنابها پاره میشوند
طنابها ...
و زندانبان پیر
خاکستر سیگارش را
در انتهای راهرو میتکاند