امشب شبیه حرفهایت گنگ و طولانیست
امشب شبیه چشمهایم سرد و بارانیست
هی میخزد جسمم به زیر کرسی یلدا
روحم ولی در بین آن فالی که میخوانیست
وقتی برایت دانه میکردم انارم را
هی دوره میکردم غم دنبالهدارم را
هرگز به فکر این نبودم در شبی تاریک
تنها بگریم دردهای بیشمارم را
یادت بیاور لحظهای که با همین دستم
زنجیر قلبم را به پاهای تو میبینم
حافظ حسادت میکند وقتی بهجای او
در شعرهای تو بهدنبال خودم هستم...