شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

تابوت

تبِِ همراهِ لرزِ کهکشانِ راهِ شیری رفته بالاتر!
هوای حیطه‌ی منظومه‌ی شمسی،
                                            چه دم کرده است!

و خورشیدش؛
_  نه بل آن دُمّلِ پرالتهابِ بازِ بس چرکین  _
                                                       ورم کرده است!

هیونِ آتشین پیکر،
ز هر سو پیش می‌آید!
از این وحشت،
چنان گرگی که اُفتد در میانِ گلّه‌ای، منظومه رم کرده‌است!
زُحل سویی گریزد، زهره سویی، مشتری سویی!
چرا خاموشی ای انسان؟ 
چرا چیزی نمی‌گویی؟ 

نَک آن سُرخینه ابرِ بیکرانِ آسمانْ پیکر! 
نَک آن ژرفا در اندروایِ اُوجادر! 
که گویی در نهفتارش، 
خدا را سر بریدستند!

نگه‌کن آه!
نگه‌کن تا چه بی تا مرگِ خونباری،
جهان، جولانگه توفانِ دریایی دُژم کرده است!

از آن‌رو تا برد موجش، 
کُهن گِردینه تابوتی به سویِ ساحلِ تشییع، 
زدستِ ناپدیدِ جاذبه، آنک؛
یکی طُرفه بَلَم کرده است!
نکا بنگر، 
گِران تابوتِ گِردِ رویِ دستِ جاذبه گَردان،
در آن جولانگه طوفان،
بسانِ خرده‌خاشاکی، 
روان بر دامنِ دریاست!
پر از نعشِ درخت و آدمی و بیشه و صحراست!

از آن‌رو تا نگه‌دارد، 
تمامِ لاشه‌ها را در کنارِ هم،
فرو‌بسته طنابی بر کمر محکم!
و از بالا به پایین، با چه افسون غریبی،
[ برکشیده رشته‌هایِ لَخلَخینِ نخ!
و زینگونه،
نهاده زیر و رویِ مرده‌ها را تکّه‌های یخ!

وزین رو طُرفه‌تر، باری؛
یکی دیرینه آیینش، 
فرو‌پیچیده در لایِ حریرِ نازکِ آبی! 
نهاده رویِ آن زرّین فروغِ نیمه‌جانِ شمعِ مهتابی!
و گاهی از کمینگاهانِ تلخِ لعنت و نفرین، 
در این سُرخینه‌ی رو در شبی قیرین!
به سویش باز‌می‌آید،
شتابِ آتشینِ سنگِ پرتابی!

نگه‌کن آه!
نگه‌کن بارِ سنگینش،
بَلَم را اندکی از نیمه خم کرده است!

خدارا، من،
چه می‌گویم؟
چه می‌گویم؟
هلا ای سردی خاکسترِ در دستِ بادِ گربه‌ی ولگرد!
در این خون‌باره دریای نهان در زیر ابری از دریغ و درد، 
بگو آخر،
بگو آخر،
کجا این مرده‌ها را دفن باید کرد؟

داوود سعیدی

تک نگاری

شعرها

این بهار را هم  نمردم و دیدم:

این بهار را هم  نمردم و دیدم:

ایرج کیا

چرخیدی و از دست دشمن سر درآوردی

چرخیدی و از دست دشمن سر درآوردی

احسان بدخشانی

چکامه اناهید

چکامه اناهید

صدرا یوسف زاده

برهوت

برهوت

رضا محمودی‌حنارود

ویدئو