زبان
می بُرم
از
زمان
زمین
ضمیر و
میرِ زیر پوست و خون و استخوان
به هوای اولین دم که پس پردهی عدم حواس شد
تخدیرم میکند بخور اصوات
در غار حرف بیحریف بودم به لنترانی عبری که موکل شناختم به اولا دم
به عربی که افتاد دم
اقرارم داد به أقرأ و
بمیر و بِدَم
به مادری که افتاد هم
پیوند رگم و ریشه قلمهی آدم بر شاخ خشک خاج
نوبر خونی ی ی ای داد!
لکهای بود بر دامنم که کلمه شد زیر دامنم
میکوبید بر سندان
چکشی
پردهپارهی صماخ
دم به دم
یِلِد نیا تو دست و پام
میخ میشینه یه جات
بی گاهی که به دستت نشست در پایت در من فرومیرفت
در من
چلیپا بهدنبال در سوراخِ گوشم و هوشم شد
کلمه را به زهدانم بازمیگردانم
و صداش به دمی دوباره خون من از خون من شد
حالی که جامی پشت جامی از من میگردانند
لختهی لحن من اما از دهان خونسرد شره میکند به شرب آخر
خون میرایم به نیش
دمی از دموع و جرح و ریش
جمله به من برمیگردد
به میرم
به میرم
بمیرم
که خائن بیمحل خروس خصی سه بار می خواند می خواند
می خواند مهمل بگذار به تو برگردم به تو به تو به توبه
در گوشش فرونمی رود جگری از من که بالا میآید با دست از سر و صدای من بردار
دست بردار نشد
بر دار کلمه
کلمه کلمه شد
و کلمةٌ اُدخلی در ملأ خاص
ایها الناس!
گویا لذت این کلام
از آغوشها: گایا
از افیون و خمر: دود و دمی و می
جامِ خالی و جایِ خالی و حالِ وِیل
خراب و خمار
کلمه را پایین میکشم
میکشان میکشانم به او و ماهو و هوی
میآیم از
حال
میروم
با اینحال
تنها زنی
که در ملأ عام مِی کشد و می کِشد و می کُشد و
کسی ظن/ زن نمیبرد به زبان.