شعرها

صوت ها

ویدئوها

کتاب ها

میدانِ مُکاشفه

حواس‌ام را از روی نقشه‌ی زمین
 بر‌می‌دارم
و به چهره‌ی پریده‌ی افق
تمرکز می کنم.
مکاشفه‌ی تازه‌ای در پیش است.
حالا آرام باش
و به بالا نگاه کن.
این‌بار
برای آسمان مُناظره‌ی تازه‌ای 
اِبداع کن
که در تَخیل هیچ ابری
راه ندارد!
با تو هستم!
آرام باش!
و به بالا نگاه کن!
به پرندگانی که حولِ محور هیچ جنونی 
جُنبش نمی‌خورند.
میدانِ مُکاشفه‌ای تازه را
دور بزن!
و از کراماتِ زمین
دست بِکِش!
به بالا نگاه کن!
و ببین‌؛
سوهان کِشیده بودم
 دل‌ام را
و بُراده هایش
در جای مناسبی
جا‌کن شده بود.
زایمان سختی بود.
بیرون نمی‌آمد درد.
چه موجودیتِ قائمی داشت
در من.
می‌آمد
و نمی‌رفت درد.
و عمودِ دنباله‌دارِهیچ شعاعِ نوری
روشن‌ام نمی‌کرد!
همین‌جا از عوارض درونی‌اش
نقشه‌برداری می‌کنم.
که طِبی بود
که سوزنی‌ام می‌کرد!
و پشت صحنه‌هایِ جانبی‌اش را
به جمعیتی که در من سا کن است
وصیت می‌کنم!
و عوارض طبیعی آن را
در جهان‌های موازی
به جُفت‌ام 
تلقین می‌کنم.
تلقین می‌کنم
که بداند!


باید خودم را مُدام
به خوابی مصنوعی بزنم
که تأثیرِ شفا بخشِ اَجرامِ آسمانی
روی ذهن‌ام 
خَلسه‌ی تازه‌ای تعریف کند!
بند نمی‌آید درد
و زایمان طبیعی من
به تعویق می‌افتد!
دما
دمایِ احساسی ممنوعی است
که  پیچیده‌ام کرده
به رخوتِ این روزها
 و تبی
که پایین نمی‌آید.
حواس‌ام را از روی نقشه‌ی زمین
پَرت می‌کنم
به چهره‌ی پریده‌ی افق
و با پرندگان مجنون در این جغرافیا
جُنبشی تازه می‌خورم!

بهاره رضایی

تک نگاری

شعرها

درخت زندگی 44

درخت زندگی 44

علی ثباتی

شاید زمان آن چای کم‌رنگی است 

شاید زمان آن چای کم‌رنگی است 

الهام جهانبازی گوجانی

کولی

کولی

مهشید رستمی

  شهر را تکه‌ای چشم‌هات  خفه می‌کند در شعر

 شهر را تکه‌ای چشم‌هات  خفه می‌کند در شعر

بهراد باغبانی نیک

ویدئو