خیره ماندهای به دریچهی بیمنظره
-آنگونه که خدایان به
صف ملحدان سرگشته مینگرند-
خیرهماندهای در آداب زمستان
دندان بردار از جگر سرما
رضایت بده و بهار شو
تنْ خونی؛ تنْ به صُلابه
با حواس دوسر باخت
رضایتبده و بلندشو!
با ریههای دوگانهسوز، در ترافیک دلهره
سربپیچ از مسیر تمدید و انکار!
از مدارای خردجمعی دورْکار
از ماراتن حرفهای باطله
رضایت بده و تن نده!
میشناسمت؛ ترجیح سربهدار!
فرزند کسی هستی
با گلی در قفسهی سینهات
بضاعت نانی در سفرههای بیرونق
ویار الفبایی در التفات شعور
سربرنگردان
رضایتبده و سربپیچ
بدو
بیفت میانهی معرکه
بدو با خاطرهی جمعی مستعفی
با تصویر معشوقه در سر و
نامهای به سازمان ملل در جیب
برای چند ثانیه/چند ثانیه/چند ثانیه: «رقصی چنین میانهی میدانم آرزوست» باش
برای چند ثانیه
آن سوژهی ممنوعه باش
بگذر از دریچهی بیمنظره
از تاریکخانه بدون عکس
از ظلمات مطلق با اضطراب اضافی
بپیچ به سرگیجه
بپیچ که دو تا یکی ببینی
خدانگهدار
دیدار به دار