دنیا
درشکهای است
که بدون اسبهایش
میدواندم
میدواندم
تا پاتوقی که نطق ما را بیتپق
در تقتق مشروطهها
تلق تلق
بر سنگفرش کوچه میکشاندم
دیگر برای قوللر و قونسول هم
حتا
کفایت را نمیشاید
شاید نشستن زیر تاق تیغ و طوق و
یوغ غرقابی که قلقل را
به کاکلهای خون میآورد
شایستهتر باشد
دنیا بدون ما نمیراند
برایش از درشکه
ما فقط چار نعل میتازیم